جایگاه حکایات و ضرب‌ المثل های آموزنده در زبان دری

ساخت وبلاگ

زبان دری و به ویژه ادبیات شفاهی و عامیانه مردم ما سرشار از حکایت ‌ها و ضرب‌ المثل های آموزنده است. همه‌ ما برای اینکه منظور خود را بهتر وسریع تر بفهمانیم، کم وبیش در گفتگوهای روزمره و یا نوشته های مان از ضرب ‌المثل ‌ها استفاده می‌ کنیم و در واقع این مثل ‌ها با زبان محاوره و گفتاری ما آمیخته و عجین شده‌ اند. می ‌توان گفت ضرب‌ المثل ‌ها، شناسنامه و هویت زبان ما هستند.

ضرب ‌المثل ‌سخن کوتاه و مشهوری است که به ماجرا یا قصه‌ ای عبرت ‌آموز اشاره می ‌کند و جای توضیح بیشتر را می ‌گیرد. ضرب‌ المثل می‌ تواند یک بیت شعر یا فقط یک مصراع شعر یا جمله ‌ای معروف باشد. بسیاری از این داستان‌ ها از یاد رفته ‌اند و پیشینه‌ برخی از امثال بر ما روشن نیست. اما دانستن این که این مثل‌ ها از کجا نشأت گرفته‌ اند و چه حکایتی در پس آن‌ ها نهفته است، می ‌تواند برای کودک و نوجوان جذاب باشد.

امروزه به دلیل گسترش ارتباطات و رسانه ‌ها و شبکه‌ های اجتماعی متعدد، کودکان و نوجوانان ما با هجوم واژه‌ های بیگانه رو‌به‌ رو هستند که زبان گفتاری و نوشتاری آن‌ ها را تهدید می‌ کند. بدیهی است آشنا کردن آنها ها با ضرب ‌المثل ‌ها و استفاده از آن در حراست و نگهداری زبان دری یکی از وظایف نویسندگان و شاعران این حوزه ها است.

میتوان گفت که حکایات و داستان های شیرین و آموزنده بخشی از ادبیات مکتوب و عامیانه مردم ما را تشکیل میدهند. این داستان ‌های شیرین و پندآموز علاوه بر اینکه رگه ‌هایی از طنز و فکاهه دارند، سرگرم کننده نیز می باشند و به صورت غیرمستقیم برخی از نکات اخلاقی و روش و رفتار زندگی را به مخاطبان می ‌آموزند.

با آنچه گفته آمدیم، ریشه ضرب المثل آموزنده ای "نرود میخ آهنین در سنگ" را که در حکایت زیبایی منقول است، تقدیم شما ابدوستان میداریم:

روزی روزگاری، کاروانی از سرزمین ما به قصد تجارت عازم کشور یونان شد. در آن دوره هر کاروانی که به قصد تجارت عازم سرزمینی می ‌شد مسافرانش چند شتر و اسب کرایه می‌ کردند و جنس های که قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات می ‌بستند و عازم سفر می ‌شدند. در بعضی از مسیرهای کوهستانی گاهی عده‌ای دزد و راهزن بودند که به این کاروان ‌ها حمله می ‌کردند. اموالشان را می ‌دزدیدند و اگر کسی مقاومت می ‌کرد حتی به قیمت جانش تمام می شد.

مسافرین این کاروان به سلامت به یونان رسیدند واموال شان را به فروش رسانیدند و برخی اجناس یونانی را خریدند و دوباره برگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند که در دام یک گروهی از دزدان یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی شان غارت شد، حتی شتر و اسب های شان را هم از آنها گرفتند. تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس کردند هیچ فایده‌ ای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.

در میان مسافرین لقمان حکیم هم حضور داشت. لقمان گوشه‌ ای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده می ‌کرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حکیمی! با اینها صحبت کن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسب‌ های ما را به ما بازگرداند.

لقمان گفت: با چه کسی حرف بزنم و پند دهم؟ حرف زدن من هیچ فایده‌ ای ندارد. دل این راهزنان مثل سنگ سخت شده است، اگر نصیحت و اندرز در دل آنان راهی داشت، این قدر سنگدلانه اموال و دارایی ‌های مردم را غارت و تاراج نمی ‌کردند. طوری که گفته اند: نرود میخ آهنین در سنگ.

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۷:۵۶ ق.ظ توسط مصطفی اورهان  | 

اولویت نیکی به مادر...
ما را در سایت اولویت نیکی به مادر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mstafa بازدید : 60 تاريخ : سه شنبه 7 شهريور 1402 ساعت: 16:01